4,000 تومان

کتاب «کتاب دزد» نوشته ی مارکوس زوساک که در جوامع بین المللی هم یکی از پرفروش ترین آثار بود با تأثیرگذاری و دقتی بسیار زیاد توسط برایان پرسیوال کارگردان و مایکل پترونی نویسنده ی فیلمنامه به یک اثر سینمایی تبدیل شده است. این داستان که آلمان دوره ی نازی را از دید یک کودک روایت می کند، به شکل یک درام نیرومند و مجذوب کننده درآمده است، ولو اینکه شاید آنقدر پرستاره، پر زرق و برق و حماسی نباشد که بتواند میان رقبای درجه اول فصل جوایز جایی باز کند. این فیلم که توسط کمپانی فوکس اکران می شود به پشتوانه ی طرفدران کتاب بایستی نقدها و نظرات شفاهی مثبتی دریافت کند و اعتباری متوسط در کنار درام های مشابه مربوط به جنگ جهانی دوم مانند «کتاب خوان» و «پیانیست» کسب کند.

پترونی بعضی از شخصیت ها و داستان های فرعی کتاب را ساده یا حذف می کند بی آنکه به درون مایه ی اصلی کتاب صدمه بزند. مانند منبع اصلی، فیلم هم توسط دث/مرگ (با صدای راجر آلام) روایت می شود که در ابتدا می گوید که او به ندرت خودش را با رابطه با زندگان به دردسر می اندازد، اما علاقه ی زیادی به لیزل ممینگر کوچک (سوفی نلیس) پیدا کرده است. لیزل ابتدا در سال 1938 همراه با مادر و برادرش سوار قطار و در مسیر مقصدی که برادر بیمارش تا رسیدن به آن داوم نمی آورد دیده می شود. بعداً گفته می شود که مادرش هم که به دلیل تمایلات کمونیستی اش ممکن است به زندان بیفتد هم نتوانسته این سفر را به فرجام برساند. به این ترتیب لیزل به تنهایی به خانه ی پدر خوانده و مادر خوانده اش، یک نقاش ساختمانی به نام هانس هابرمان (جفری راش) و همسر پیوسته مداخله جو و عیبجویش رُزا (امیلی واتسون) می رسد.

 

وقتی مشخص می شود که لیزل سواد خواندن و نوشتن ندارد - که در همان ابتدا باعث تمسخرهای گردن کلفت مدرسه، فرانز (لوین لیام) می شود- هانس با مهربانی بازی ای درست می کند تا به او خواندن یاد بدهد. اولین چیزی که موفق به خواندن آن می شوند کتاب قطوری است که لیزل در مراسم خاکسپاری برادرش هنگامی که از کت یکی از کارگرها افتاده، برداشته است: "کتاب راهنمای گورکن ها". بعدتر او جرأت می کند تا کتاب آتش گرفته ای را از شعله ی آتشی که در گردهمایی نازی ها برلی سوزاندن آثار "منحط" برپا شده است، نجات دهد. این عمل توجه ویژه ی همسر فرماندار محلی، فراو هرمان (باربارا آیور) را جذب می کند که بعداً به صورت مخفیانه به لیزل اجازه می دهد هنگام آوردن رخت و لباس های شسته شده به عمارت باابهت آنها از کتابخانه ی شخصی پسر تازه درگذشته اش استفاده کند.

 

بر خلاف او، خانواده ی هابرمان به سختی با درآمد لباسشویی رزا و چیزهای کوچک دیگر زندگی می گذرانند و کم کم متوجه می شویم که بیکاری مداوم هابرمان به دلیل ممانعت او در پیوستن به "حزب" است. با گذشت زمان و بدتر شدن شرایط سخت دوران جنگ، وضعیت خانگی آنها با رسیدن ماکس ودندنبرگ (بن شنتزر) به وخامت و خطرناکی می گراید. او پسر فراری یک همرزم یهودی است که در جنگ جهانی اول جان هانس را نجات داده بود. آنها که از مخفی کردن مرد جوان از چشم مقامات دولتی احساس افتخار می کنند، از او پرستاری می کنند تا سلامتی اش را دوباره به دست بیاورد و او هم با لیزل که مجذوب و شگفتزده شده است رابطه ی دوستانه و صمیمی ای پیدا می کند. لیزل قسم داده شده است که به هیچکس درباره ی حضور او چیزی نگوید، حتی به نزدیکترین دوست و همسایه اش رودی (نیکو لیرش)، گرچه چندین بار پیش می آید که این راز تا حد خطرناکی به مرز فاش شردن نزدیک می شود.

 

صحنه های مهم و پرهزینه ی کمی در فیلم وجود دارند: یک حمله ی هوایی، یک تفتیش خانه به خانه ی نگران کننده توسط نظامی های نازی، دومین بیماری جدی ماکس، و عکس العمل عصبی و هیستریک لیزل زمانی که اسرای یهودی در سراسر شهر وادار به رژه می شوند. اما «کتاب دزد» این سالهای دوران جنگ را از نقطه نظر یک موجود کوچک پوشش می دهد و به ندرات از محل سکونت شخصیت اصلی که به طرزی طعن آمیز خیابان "بهشت" نامیده شده دور می شود. به پشتوانه ی اعتبار پرسیوال (بیشترین شهرت او به دلیل اپیزودهای جهت دهنده ای است که در مجموعه ی «Downton Abbey» ساخته) و پترونی (نویسنده ی فیلمنامه ی «وقایع نگاری نارنیا: سفر کشتی سپیده پیما» و «تسخیر») که می توانند در مقابل تبدیل لحظات مهم داستان به موقعیت هایی ملودرام و بیش از حد احساسی و اشک آور مقاومت کنند. به همین سبب است که این خودداری هوشمندانه ممکن است به نظر برخی بیش از اندازه خونسرد و کنکاش کننده به نظر برسد و احساسات ما را متأثر کند بی آنکه آنها را به شکلی که در فصل اسکار توجه بیشتری به خود جلب می کنند، تشدید کند.

بار اصلی صمیمیت و شوخ طبعی فیلم به دوش جفری راش است. واتسون به عنوان زنی غرغرو و فاقد حس طنز که وجهه ی لطیف خود را عمیقاً پوشانده، به خوبی هماهنگ بازی می کند. شنتزر نیویورکی که تابحال کمتر شناخته شده بود کشفی عالی است که ماکس را به شخصیتی کاملاً مورد توجه و دوست داشتنی تبدیل می کند. نلیسِ فرانسوی-کانادایی (بازیگر فیلم «موسیو لازار») نمی تواند به عنوان تأثیرگذار ترین بازیگر نوجوان ظاهر شود اما به نظر مناسب می رسد و کارش را به شایستگی انجام می دهد.

فیلمبرداری وایداسکرینِ فلورین بالهاوس که غم انگیز اما زیباست و موسیقی متن فوق العاده ی جان ویلیامز که بعد از سالها در اولین اثر سینمایی خود به کارگردانی شخصی غیر از استیون اسپیلبرگ مشارکت می کند، طراحی بی عیب و نقص فیلم را برجسته تر می کنند. یک مورد کمی ناراحت کننده ی فیلم استفاده از واژه های "یا" و "دا" در دیالوگ های انگلیسی (اما با لهجه ی آلمانی) است، در کنار چند سخنرانی عمومی که به زبان آلمانی و زیرنویس شده است.

اختصاصی نقد فارسی

مترجم: الهام بای

 

نظر خود را در مورد این محصول با دیگران به اشتراک بگذارید