6,000 تومان

برای کسانی که فیلم پرجنبش و پر شخصیت «شهر گناه»، ساخته ی مشترک «رابرت رودریگز» و «فرانک میلر» محصول ۲۰۰۵ را که ادای دینی به فیلم های نوآر به شمار می رفت تحسین کردند، احتمال کمی وجود دارد که دنباله ی آن «شهر گناه: بانویی که به خاطرش می کشم/ Sin City: A Dame to Kill For » محصول ۲۰۱۴ ناامیدشان کند. این فیلم هم مقدار بیشتری از محتویات همان سبک را ارائه می کند و گرچه مقدار زیادی از تازگی فضا که مربوط به فیلم اولیه بود در این نسخه از دست رفته است و داستان ها به آن خوبی با یکدیگر چفت نشده اند، این نسخه ی دوم باز هم فیلمی لذت بخش، با ریتمی تند و تصاویر خلاقانه باقی می ماند. چهره های آشنای زیادی بازگشته اند، نقش بعضی از شخصیت های فیلم اول را بازیگران جدید بازی می کنند و چند شخصیت جدید هم اضافه شده اند. به نظر نمی رسد که «شهر گناه: بانویی که به خاطرش می کشم» بتواند سلیقه ی مخاطبینی را که اهل این سبک نیستند تغییر بدهد و آن ها را جذب کند، اما کسانی را که به این نوع محتوای خشونت بار و سبک گرایی شده علاقه مندند، از خود نمی راند.

«بانویی که به خاطرش می کشم» چهار بخش داستانی دارد که سه مورد از آنها به عنوان مقدمه هایی بر فیلم اول عمل می کنند و یکی از آنها بعد از وقایع «شهر گناه» اتفاق می افتد. فیلم با معرفی مجدد مارو سینه ستبر (میکی روک) که به خاطر برخوردی با گروهی ولگرد دچار دردسر شده است، شروعی محکم و قدرتمند را رقم می زند. مارو وظیفه ی خود می داند عدالت را به نوعی که تنها خودش و ساکنین اُلد تاون می توانند، در حق آنها اجرا کند. بعد از آن داستان جانی قمار باز (ژوزف گوردون- لویت) مطرح می شود که هرگز در بازی های شانسی بازنده نشده است. این نکته البته همیشه مثبت نیست و این وقتی روشن می شود که او در یک بازی پوکر که توسط سناتور روآرک (پاور بوث) اداره می شود مبلغ زیادی می برد و سناتور هم از باختن خوشش نمی آید. بعد از آن با دوایت (جاش برولین) ملاقات می کنیم که با چهره ی پیش از تغییر به صورت «کلایو اوون» ظاهر می شود. دوایت درمقابل عشق قدیمی خود آوا (ایوا گرین) نقطه ضعف دارد. آوا نقطه ضعف او را می داند و بی رحمانه او را بازی می دهد و چه بسا که در این کار زیاده روی می کند. در آخر فیلم به آینده می رود و نشان می دهد که چطور نانسی رقاص (جسیکا آلبا) موفق می شود از سناتور روآرک به خاطر مرگ هارتیگان (بروس ویلیس که یکبار دیگر نقش شخصیت مرده ای را ایفا می کند) انتقام بگیرد.

اینکه «بانویی که به خاطرش می کشم» دقیقاً سبک فیلم قبلی را حفظ کرده است، نباید کسی را غافلگیر کند. بیشتر فیلم سیاه و سفید است اما در سراسر آن گاهی تکه هایی رنگی نیز دیده می شود. خون، که مقدار زیادی از آن در فیلم وجود دارد، به رنگ قرمز و یا سفید پررنگ و درخشان نمایش داده می شود. رودریگز با دادن ساختاری عجیب و غریب به همه ی عناصر فیلم و نشان دادن خشن ترین سکانس ها به صورت نیمه سیاه، از پیشروی تا قرار گرفتن در درجه NC-17 اجتناب می کند، اتفاقی که اگر تصاویر مستقیماً و با روشنی فیلمبرداری می شدند، وقوع آن حتمی بود. برهنگی که به وفور در فیلم دیده می شود (بیشتر آن مربوط به «ایوا گرین» دوست داشتنی است) تقریباً به نوعی هنری به خدمت گرفته شده است. چند تصویر قاب گرفته ی زیبا نیز در فیلم وجود دارد. یکی از نکات ناامید کننده این است که استفاده از تکنیک ۳ بعدی چیزی به فیلم اضافه نکرده است. با وجودی که مشکل تار بودن یا از بین رفتن جزئیات وجود ندارد (احتمالاً به دلیل ترکیب سیاه و سفید فیلم)، تکنیک ۳ بعدی معمولی از کار درآمده است. رودریگز هیچ استفاده ی جالبی از آن نمی کند. در واقع اگر عینک ها نبودند به آسانی می شد بعد اضافی را فراموش کرد.

مانند «شهر گناه» در این فیلم هم شخصیت برجسته مارو است، شخصیتی که به طوری با احساس توسط «میکی روک» که تقریباً غیرقابل شناسایی است، بازی شده است. دو بازیگر فوق العاده نیز به گروه اضافه شده اند. اولی «جاش برولین» است، کسی که نقش دوایت را پیش از اینکه همانطور که در «شهر گناه» اشاره شد تغییر چهره بدهد، بازی می کند. برولین نسبت به «کلایو اوون» کمی احساساتی تر است و شاید به خاطر شرایط اش دلسوز تر هم باشد. بازیگر بعدی «اوا گرین» است که به آسانی میتوان او را سرمایه ی اصلی و مشخص «بانویی که به خاطرش می کشم» دانست. گرین که با این نقش در دومین فیلم امسال خود که از روی آثار «فرانک میلر» اقتباس شده حضور پیدا می کند (بعد از خلق به یادماندنی ترین صحنه ها در «دنباله ی ۳۰۰»)، توانایی دزدیدن صحنه و خیره کردن نگاه ها به سمت خود را با تقلید شخصیت یک زن شهرآشوب ترکیب می کند. او چه برهنه باشد چه لباس بر تن داشته باشد نگاه دوربین را بر روی خود میخکوب می کند. گرین در ایفای خصایص شرورانه با «پاورز بوث» شباهت هایی دارد، کسی که چیزهایی درباره ی اینکه چطور بیننده را از شخصیت خود متنفر کند، بلد است.

درباره ی بخش ها به طور مجزا، میتوان گفت «بانویی که به خاطرش می کشم» در ۲ قسمت از ۴ بخش خود به موفقیت دست پیدا می کند.

داستان کوتاه افتتاحیه با حضور مارو بسیار سرگرم کننده است. ماجرای طولانی دوایت و اوا (باز هم با حضور مارو) تا اینجا جذاب ترین قسمت از طرح داستانی فیلم است. صحنه هایی که جانی در آنها حضور دارد ابتدا امیدوار کننده به نظر می رسند اما پایان شان چندان رضایت بخش نیست. در آخر ماجرای مربوط به نانسی در بهترین حالت خود نامتوازن است، گرچه بعضی از رشته های داستانی را به نتیجه می رساند و آنقدر کوتاه هست که موقعی که از توان می افتد تحمل آن بیش از حد دردناک نشود.

وقتی «شهر گناه» اکران شد، یک موفقیت بی نظیر بود، اقتباسی از یک کمیک بوک که ظاهر و حال و هوای آن به هیچ یک از فیلم های اقتباسی از روی کمیک بوک ها شباهت نداشت. فیلم جسور، گستاخ و مملو از افراطی گری های بصری بود. این ویژگی ها در «بانویی که به خاطرش می کشم» هم وجود دارد، گرچه گذر زمان و تغییر در شیوه تصویرگری فیلم ها خصوصیت منحصر به فرد آنها را کمی از بین برده است. این فیلم بیشتر از هر چیز به تکنیک های تصویری هیجان انگیز و به کار بستن استعاره هایی از فیلم های نوآر اهمیت می دهد. رودریگز چندان از مسیر اولیه ی خود در اجرای مأموریت اش در فیلم اول منحرف نشده است و این برای طرفداران «شهر گناه» اتفاق خوبی به شمار می رود.

اختصاصی نقد فارسی

مترجم: الهام بای

 

نظر خود را در مورد این محصول با دیگران به اشتراک بگذارید